مهرماه امسال، رنگ و بویی متفاوت داشت. بسیاری همانند هر سال در تکاپو بودند، اما برخی آن دل و دماغ سابق را نداشتند. نه، چون قرار بود بار دیگر پشت نیمکتهای مدرسه بنشینند به درس خواندن، نه! بلکه به دلیل تماشای جای خالی دوستان و همکلاسیهایی که در تعطیلات تابستان، دفتر زندگی آنها به واسطه خونخواری جنگطلبهایی که سالهاست گوشه و کنار دنیا را به خاک و خون میکشند، بسته شدهبود.
خرداد امسال امتحانات به پایان رسید و دانشآموزان با یکدیگر خداحافظی کردند تا سال تحصیلی بعدی، کمتر کسی تصور میکرد قرار است سه ماه دیگر پشت نیمکتهایی بنشینند که غایبهای زیادی دارد؛ غایبانی که هرگز دیگر قرار نیست مقابل نامشان حاضر بخورد و پروندههایشان برای همیشه در مدارس بایگانی میشود.
تصورش سخت است، غیبت همیشگی بغلدستی که قرار گذاشته بودید سال بعد را هم با رقابت آغاز کنید و با همان تلاش همیشگی به پایان ببرید، اما تنها چیزی که برای دشمن متجاوز، زمانی که خاک مقدس این کشور را نشانه رفتهبود، اهمیت نداشت، احساسات و عواطف پاک فرزندان ایران زمین بود. احساسات دختران و پسرانی که قرار بود امسال، تلاش خود را برای موفقیت بیشتر کنند تا یک گام دیگر به اهداف و رؤیاهایی که در سر میپروراندند، نزدیکتر شوند، اما قلب سیاه دشمن اجازه نداد رؤیاهای صادقانه آنها محقق شود. تجاوز وحشیانه دشمن تنها ۱۲ روز به طول انجامید. صد البته که همان ۱۲ روز هم زیاد بود، اما ترکشها و آثار به جامانده از آن برای همیشه در ذهن و قلب و روح مردم باقیخواهد ماند. بر ذهن کودکان و نوجوانان و جوانانی که امسال، یک سال تحصیلی متفاوت را آغاز کردند. سالی با غایبهایی که اگرچه دیگر هرگز به پشت نیمکتها برنخواهند گشت، اما یاد و خاطرهشان برای همیشه در قلب و روح مدارس، دانشآموزان و معلمان و مدیران باقی خواهد ماند.
امسال، زنگ آغاز سال تحصیلی که به صدا در آمد، در مدارس زیادی جای نشستن لبخند بر لبان بچهها، چشمها گریان شد و قلبها مچاله. امسال در مدارس زیادی زنگ آغاز سال جدید نوایی حزنانگیز داشت. مثل شنیدن نوای فلوت دورگردی که عصر جمعه میخواهد تمام دلتنگیهایش را با نفسهایش به گوش دیگران برساند. امسال، زنگ آغاز سال تحصیلی در برخی مدارس صدای همیشگی را نداشت و چیزی شبیه به ناقوس مرگ بود که یادآوری میکرد جای خالی آنهایی را که به ناحق زندگیهایشان خیلی زود به نقطه پایان رسیدهبود. آنها که نبودشان همان اندازه که تلخ و زجرآور است، همزمان مایه غرور و افتخار نیز هست.
مهرماه امسال به معنای واقعی پاییز بود. فصل خزان و دلتنگی، خصوصاً در مدارسی که نیمکتهای چوبی آن انتظار بازگشت یاران همیشگی را داشت، اما اینبار آمدنها یکی در میان بود و همه پای آمدن نداشتند، چراکه همین چند ماه قبل، مسیر زندگیشان تغییر کردهبود و جای مدرسه، راهی گورستانهایی شدهبودند که خاک هم از قبولشان شرمسار بود.
امسال مهر، آن مهر سابق نبود. همانطور که برخی مدارس دیگر آن مدارس سابق نبودند و گاه، گاه، سکوتی پرمعنا سرتاپای آنها را فرامیگرفت؛ سکوتی که غیبتهای همیشگی را یادآور میشد.